سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

کنار نقاشی خدا دست به قلم شدم در جایی پر از غربت و  پر از تنهایی

 

کسی حس و حالم را در این روزها

 

درک نمی کنددر دنیا بی کسی  با بچه های عمه ام لب یه پرتگاه نشستم ومیخندم تاشاید دنیا به رویم بخندد

 

خسته ام خسته از این همه احساس که در دستانم قلبم را به نمایش می گذاشت    

 

غریب شدم تو محوطه ی این کوه قشنگ نشستم واقعا طبیعت بکروزیبایی دارد..

 

  به درختی تکیه کرده ام که بسیار سرسبز است

 

شاید در تنهایی من این درخت باشد که تکیه گاه من است    

 

دلتنگم من ،آرزوی دیدن روی ماه تو را دارم    

 

یادم هست سالهای قبل به همراه تو..باحضور تو به اینجا می امدیم...

ولی....حالا چی پدر من..........  

        

ببین دخترک دل بندت چه تنهاست

 

خسته ام من ، اینجا  غروب بسیار دلیگری دارد    

 

 هوای اینجا حس و حالم را درک می کند

 

گاهی بارانیست گاهی بهاری و بعد از ظهر های اینجا بسیار گرم است

 

 هنگام ورود به حیاط خانم جون قربت سنگینی بر دلم نشست

من....

 دلم تورا میخواهد که باز مانند روزهای کودکیم

 

مرا به پشت گردنت سوار کنی تا نزدیکای اتاق بدوی وگویی:

 

رسیدیم جان بابا بپر پایین بدو برام یه اب تگری بیار...

آخ...                             

 

آخ...                             

 

کجایی ارام جانم...

.

کجایی بهانه من...کجایی که دل تنگ کودکت را دریابی

 

ولی...

 

ولی خسته ام از این همه احساس که هیچ جوابی ندارد    

 

ثانیه ها می گذرند وهر ثانیه دیرتر  ازثانیه های قبل میگذرد

 

اینجا بدون تو صفایی ندارد.... 

 

این ثانیه ها دق میدهد تا بگذرد...

 

بدون تو این خانه ی کاه گلی مادرت انگار زندان است..

 

کجایی اون روزهای قشنگ...کجایی..               

 

غروب است در نزدیکی اذان ، دلم ر ا پاک خواهم کرد

 

 

وضویی خواهم ساخت .نمازی برپا خواهم کرد  

 

دست هایم روبه اسمان میگشاییم دعایی از عمق دل برایت میکنم

 

تا تو همیشه در سلامت باشی

 

پ.ن:

هر شب که می خواهم بخوابم

می گویم

صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ

وانمود می کنم

هیچ دلتنگ نبوده ام

صبح که بیدار می شوم

می گویم

شب? با چمدانی بزرگ می آید

و دیگر

نمی رود.

 

 

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/5/31ساعت 8:1 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak